ره نگاران- اختصاصی/ ساعت کمی از یک بامداد گذشته بود. صدای انفجار خفیفی نسبت به چند شب گذشته باز هم باعث تکان خانه و لرزیدن پنجره ها شد.
هنوز دستم به گوشی نرسیده بود که تماس پشت تماس.«شما هم شنیدید»، «کجا رو زدن»، «به شما دور بود با نزدیک» و منکه جواب درست هیچکدانشان را نمیدانستم فقط خبر از سلامتمان دادم و تلفن ها را قطع میکردم و توی گروه ها دنبال خبری بودم که مکان دقیق انفجار را اعلام کرده باشند.
یکی از همکاران ما از آستانه اشرفیه داخل گروه ویس فرستاد که دعا کنید، صدا اینجا بود و من دارم میرم سمت انفجار…
توی راه هم برای اینکه جواب دلنگرانی های تک تک ما را بدهد از مسیر راه روایت میکرد. ماشین نیست، مجبورم پیاده برم. بوی گاز وحشتناکه، با حجم این خاک توی هوا نمیشه جلو رو خوب دید، خدا رو شکر حرم سیدجلال الدین اشرف سالمه، چند تا آمبولانس از جلوم رد شدند. میگن خونه پدربزرگ شهید ۱۷ ساله ای هست که دیروز سومش بود، شاید انبار هلال باشه، وااای نه چند تا خونه با هم پودر شدن، چند تا شهید داخل کاور حمل اجساد، بعضی ها هم زنده اند خدا رو شکر دارند میبرند طرف آمبولانس ها و…
هر کس داخل گروه تحلیل های خودش رو مینوشت، مگه آستانه چی داشت؟ چرا دوباره اون خانواده شهید. میدونستیم که پدر شهید برای مراسم خاکسپاری و سوم پسرش هم نیامده بود، اما یکباره خبرها تغییر کرد. حرف حرف ترور بود. ترور یک دانشمند هسته ای. گفتند پدر شهید «حمیدرضا صدیقی صابر»، دو ماه پیش توسط وزارت خزانهداری آمریکا در ارتباط با گسترش سلاحهای اتمی تحریم شده بود. حالا برخی رسانه های محلی از شهادت «محمدرضا صدیقی صابر» خبر میدادند و برخی دیگر آنرا رد میکردند….
خبری از منابع موثق هم نبود. تیم های مدیریت بحران راه و شهرسازی و هلال احمر و… اعزام شدند تا هر چه سریعتر آوار برداری کرده و بتوانند تعداد بیشتری را زنده از زیرآوار خارج کنند.
مردم محله که نیمی در خواب بودند و نیمی بیدار با سر و وضعی آشفته وضعیت را دنبال میکردند.
خیلی از خانواده ها هم خودشان را رسانده بودند سر آوار خرابه های جنگ و بیقرار شنیدن یک خبر از سلامت جگر گوشه هایشان بودند…
صدای شلیک پدافند چندین بار دیگر هم به گوش می آمد و هر بار نگاه ها به آسمان دوخته میشد. خبرهای این دست از ترور حتی از تهران هم می آمد و در این میان، مهمترین مطلبی که غیر قابل باور بود شاید شنیدن خبر آتش بس بود برایمان.
توییت هایی که زده میشد و تحلیل هایی که در فهم نظامی من نمیگنجید…
نماز صبح را که خواندیم خیلی ها راهی محل انفجار شده بودند، حالا مسئولین هم آمده بودند.
سعی میشد کسی فیلم و عکس نگیرد. اما تاب تحمل نبود. باید جهان میدید که حقوق بشری در کار نیست. تا بوده جنایت مستکبرین بر مظلومین عالم است که روبروز بیشتر میشود و ما اینبار نباید ساکت بنشینیم.
کمی آنطرف تر یک مدرسه نمونه مردمی هم آوار شده، میز و نیمکت هایش هنوز خاطرات آخرین روزهای امتحانات خرداد ماه را فراموش نکرده و کتاب ها و وسایل کمک آموزشی که تخریب شده اند و بجای بوی ماه مهر، بوی خاک و خون را باید مشق کنند…
لابه لابه جمعیت خبر شهادت دانش آموزی عجیب حالم را دگرگون کرد. «امیرعلی چترعنبرین» عضو اتحادیه انجمن اسلامی شهرستان لاهیجان و عضو فعال هیات به همراه چند تن از اعضای خانواده اش به شهادت رسیده بود. بیشتر خونم به جوش می آید و بهانه ای میشود برای نوشتن این روایت ها، تا روزی اگر نبودیم و حرف نزدیم این ها بماند در تاریخ ایران عزیز…
عده ای آمدند و بالای یکی از ساختمان های ویران شده پرچم ایران و عزای سیدالشهدا را نصب کردند، صدای یا حسین یا حسین قلبم را دردمی آورد.
نزدیکی های ظهر رسیده و کم کم همه مسئولین و نیروهای امدادی و جستجوگر صحنه را ترک کردند. اما جمعیتی که تا حالا بخاطر تثبیت شرایط عقب نگه داشته شده بودند جلوتر آمدند، هر قدمی که برداشته میشد بیشتر رنگ رخسارشان می پرید. داغ بر دل نشسته ای که نمیشد فرو داد. خیلی ها را در مناسبت ها و مراسم های شهر دیده ام. خیلی ها را که حالا دیگر نیستند، خیلی ها که هستند اما داغ سنگین این جنایت آنها را برای انتقام مصمم تر میکند..ـ
- نویسنده : نوشین کریمی
- منبع خبر : پایگاه اطلاع رسانی ره نگاران